ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

دارم میشم یک سالههههههه

اینروزا در حال برنامه ریزی و خرید تولد ستی جون جونیم هستیم واااااااای دخمل نازمون یکی یکدونه مون چراغ خونمون عزیز دردونه مون داره یک ساله میشه ای خدا چقدررررررر زود گذشت ... یعنی ستیای من یک ساله میشه؟ وای خدایا شکرت انگار دارم خواب میبینم وهمه ی اینا یک رویاست یک رویای شیرین و دوست داشتنی تولدشو اگر خدا بخواد شمال وخونه ی مامانم اینا میگیریم وااااااااااااااای چی بشهههه اینروزا کار من و این ستی خانوم شده رفتن به پارک وسرسره بازی البته با دوچرخه اش میریم و بیشتر بچه ها رو میبینه و ذوق میکنه  حرف ثابت من و دانیال تو اینروزا اینه که ما بدون ستی جون چیکار میکردیم؟؟؟ چطوری زندگی میکردیم واقعا که با وجودش همه چی قشنگتر شد انقدر ز...
19 ارديبهشت 1393

عروسی

آخر هفته ای که گذشت عروسی پسر داییم بود و ماهم راهی شمال شدیم ... یه دو روز و نصفی بیشتر نبودیم  ولی خیلی خوش گذشت بخصوص عروسی که خیلی حال داد جای همه دوستان خالی البته ستیا خانوم هم تا تونست وسط عروسی بیقراری کرد از یه طرف خوابش میومد از یه طرفم تو سر و صدا نمیتونست بخوابه دیگه به هزار زحمت تونستم بخوابونمش اونم آخرای مجلسسسسسسسسسس شمال هوا عالی بود همه جا سبز سبز بوی زندگی میداد... عاشق بوی شمالم چقدر این شمال زیباست یعنی هرچی به اطرافم نگاه میکردم چیزی جز زیبایی نمیدیدم  موقع رفتن به دانیال میگفتم خدارو شکر که منو اینجا آفرید تو شمال هوا که بهتر شده همش ستیا رو میبردم تو حیاط و حسابی حال میکرد و هی میگفت دد دد  قرب...
14 ارديبهشت 1393

آتلیه

پریروز بالاخره قسمت شد و ستیا رو بردیم آتلیه....از ماههای اول میخواستم ببرم که نشد تاااااااااااااااا الان و در آستانه ی یکسالگی رفتیم اما بگم از این ستیا خانوم خوشمزه و خوش خنده ی من که تا قبل از شروع عکاسی هی میخندید و دست و رقص و......... ولی به محض شروع عکاسی دریغ از یه لبخند هر کاری کردیم که بخنده فایده نداشت فقط گیر داده بود به وسایل دور و برش و همه چی رو میذاشت دهنش دیگه نمیدونم چی از آب در بیاد خداکنه که خوب شه دیروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم با ستی دو نفری بریم بیرون ... من کلا زیاد اهل بیرون رفتن تنهایی و بدون دنی نیستم ولی خب کار دانیال زیاده و وقت آزاد کم داره وقت آزادم داشته باشه سریع میریم شمال دیگه وقتی واسه پارک و اینا...
9 ارديبهشت 1393

اولین پیک نیک سه نفره

از وقتی هوا خوب شده خیلی دلم هوس پیک نیک کرده بود ولی به خاطر حجم کار دانیال نمیشد که بشه ولی دیشب که دنی خونه بود من هم فرصت رو مغتنم شمردم و سه تایی زدیم بیرون و این شد اولین گردش سه نفره ما رفتیم شهر بازی که من عااااااااشقشم و پارسال هم با ستیا رفته بودیم ولی خب اونموقع خیلی کوچولو بود و زیاد چیزی متوجه نمیشد برعکس اینبار که با دوچرخه اش برای اولین بار بردیمش بیرون وکلی حال کرد اصلا ستیا و انقدررررررر بیرون آروووم؟؟؟؟؟؟  چند ساعت بیرون بودیم بعدم رفتیم بازار اصلا اذیت نکرد ودخملیم کلیییییی خانوم شده بود و خیلی دوچرخه شو دوست داشت یه چیز جالبیم که از ستیا جونم دیدم قبلا که میرفتیم بیرون و نا آرومی میکرد چند تا اسباب بازی که نشو...
2 ارديبهشت 1393

روز مادر + 11 ماهگی

اول از همه تولد حضرت زهرا(س) وروز مادر رو به همههههههههه ی مامانای گل بخصوص مامان عزیز خودم تبریک میگم الهی که هزااااااااااااار تا از این عیدا سلامت و پایدار باشن و ماهم زیر سایه شون لذت ببریم از وجود نازنین و پر خیر و برکتشون عاشقتممممممممم مامان خوبم تو بهترین ماماااااان دنیایی از راه دور دستتو میبوسم و امیدوارم که برای ستیا مادری مثل تو باشمممم عزیزمیییییییی امسال اولین سالیه که منم مادرم چه حس خوبیه خدایا واسه اینکه اجازه دادی تا امسال این احساسو داشته باشم واز ته دل خوشحال باشم ازت ممنونم...  امروز یازدهمین ماهگرد یکی یکدونه ی خونمونم هست که با تولد حضرت زهرا یکی شده امیدوارم که حضرت زهرا نگهدار تو وهمه ی نی نی ها باش...
1 ارديبهشت 1393
1